خسته ام

از هر چیزی که نبودنت را به رخم می کشد ...

از ...

همه چیز !

 

 

...

 

سه نقطه ی آخر جمله هایم دردهایی هستند

که حرف نشدند!

اشک شدند ...

 

 

درد و دل...

 

سلام خدایم !

حالت چطور است ؟ از لبخند لبی شادی یا از غم چشمی غمگین ؟

حال من ؟

شکر ،   هستم اما ...

                                دلتنگ !

روزهایم می گذرد ...

 

خدایم !

ناشکری نمی کنم     فقط ...

                                                         خسته ام !

 

از لحظه هایی که تو در آن ها نیستی خسته ام

از دقیقه هایی که فراموش می کنم به یاد تو نفس بکشم خسته ام

از روزهایی که غافل از لبخند مهربان تو شب می کنم خسته ام

 

خدایم !

من بی تو خیلی خسته ام !

اعتراف می کنم که تو مرا سبز آفریدی ، من اما ...

دور از تو

زرد شدم ...

پیر شدم ...

شکستم ...

این روزها به لحظه هایی می اندیشم که بی تو ، دور از تو

                                                                                        بغض شدند ...

خدایم !

تو گفته ای که باران را فرستادی تا زمین مرده را زنده کند !

تا گیاهان سبز از زمین بروید !       تا زمین زنده شود ...

و من ...

                     چند روزی است که خود مرده ام را در هوای تو کاشته ام ...

بر من هم باران می فرستی تا سبز شوم ؟       برویم ؟       زنده شوم ...؟

منی که مدت هاست در این برهوت ، بین آدم هایی از جنس زمین ...

خشکیده ام ..!

 

خدایم !

دست های من این پایین خیلی بی قرارند ...

دست هایم پر از بی کسی ست و          خالی از گرمای دستانت ...

دلتنگم !

به اندازه ی فاصله ی دستم از دستت دلتنگم ...

به اندازه ی تمام لحظه های دوری ام دلتنگم ...

به اندازه ی تک تک ثانیه هایی که به تو فکر نکردم دلتنگم ...

به اندازه ی همه ی دقیقه هایی که دور از تو غریب ماندم دلتنگم ...

به اندازه ی عاشقانه های فراموش شده مان دلتنگم ...

 

خدایم !

به وزن بغض هایی که فرو داده ام غمگینم !

به تعداد قدم هایی که در راهت بر نداشتم اندوه دارم !

و به اندازه ی تماااام کابوس هایم ...

                                                              دلگیرم !

از زمین و زمینیان دلگیرم ...

از حرف هایی که بوی شیطان می دهد دلگیرم ...

از چیزهایی که تو را کمرنگ می کنند دلگیرم ...

 

خدایم !

من سخت از خودم دلگیرم ...               خسته ام ...                 بریده ام !

دلم تو را می خواهد

نه در زمین

                    و بین آدم ها ...

در آسمان

                 و  بین فرشته ها !

 

خدایم !

 خسته ام ...

                         آغوش لطفا !

 

      

 

عاشق لبخندی هستم که به یاد لبخندت

روی لبانم

نقش می بندد ...

 

 

 

تمام استخوان های روحم درد می کند...

چه خماری دردناکی ست

نبودنت...!

 

 

 

تقدیم به دل شکستگان

 

درد از متولد شدن تو نیست عزیزم !

درد از روزگار نامردی ست که اگر هزار بار دیگر هم

متولد شوی، همین آش را در همین کاسه

به خوردت می دهد ...

 

 

خدایم !

شیطان پیش روی من "سر" هم خم نکرد

من اما ....

زیر حرفش

"خورد شدم" !

 

بی کسی ام را قورت می دهم

غافل از اینکه

از چشمانم سرازیر می شود ...

 

 ...

قصه ی عجیبی ست:

تا وقتی کوچکی، حرف هم که نزنی

گریه هایت را می فهمند

اما ...

بزرگ که شدی، گریه هم که کنی

حرف هایت را نمی فهمند ...

 

سلام خدایم

آمده ام که ببخشی ام

ببخشی ام که هر چه گریه کردم خالی نشدم ...

که هر چه التماس کردم خوب نشدم ...

که هر چه دویدم نرسیدم ...

که هر چه آغوشت را خواستم کم آوردم ...

که هر چه کردم در زمین و زمینیان عزیز نشدم ...

که هر کاری کردم رنگ زمین نشدم ...

که هر چه جان کندم آسمان را از یاد نبردم ...

ببخش خدایم! ببخش ...

خدایم !

میخواهم با تو حرف بزنم

بگذار به آسمان نگاه کنم تا در چشمانت زل زده باشم :

سلام خدایم ...

ببخشید سیم های برق آسمان را تقسیم کرده اند ٬ درست نمی بینمت

خب بگذریم :

حالت چطور است ؟

آه خدایم ٬ عذر می خواهم آنتن های روی پشت بام حواسم را پرت می کند

ادامه می دهم :

با بندگانت چطوری ؟

شرمنده خدایم ٬ دیوارها خیلی بلندند فقط تکه ی خیلی کوچکی از آسمان پیداست

اما بیاییم سر بحث خودمان :

حال فرشتگان خوب است ؟

معذرت می خواهم ساختمان های بلند جلوی دیدم را گرفته اند

خدایم !  صحبت را بگذاریم برای بعد٬ میخواستم وقتی عاجزانه حرف می زنم عاشقانه

نگاه کردنت را ببینم ٬ گویی نمی شود ...

آه ٬ دلم برای آسمان خیلی تنگ است ...

 

چقدر خنده داره که ...

 

چقدر خنده داره که :

یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست ولی ۹۰ دقیقه بازی فوتبال مثل باد می گذره!!!

چقدر خنده داره که :

صد هزار تومن کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی با همون پول خرید میریم

مبلغ ناچیزیه!!!

چقدر خنده داره که :

یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت

می گذره!!!

چقدر خنده داره که :

وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم چیزی یادمون نمیاد که بگیم اما وقتی می خوایم

با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!!!

چقدر خنده داره که :

خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پر فروش ترین

کتاب رمان دنیا آسونه!!!

چقدر خنده داره که :

برای عبادت و کارهای مذهبی وقت کافی در برنامه ی روزمره پیدا نمی کنیم اما بقیه ی

برنامه ها رو سعی می کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!!!

حالا اینا واقعا خنده داره یا گریه دار؟؟؟

غزل دلتنگی

 

هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم

با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

 

اندوه من انبوه تر از دامن الوند

بشکوه تر از کوه دماوند، غرورم 

 

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است

تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

 

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش

تو "قاف" قرار من و من "عین" عبورم

 

بگذار به بالای بلند تو ببالم

کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم ...

 

                                                      "  قیصر امین پور "

 

" شهادت امام جعفر صادق رییس مذهب شیعه تسلیت باد "

 

 

باران ...

 

 

در کودکی های دیروز :

 

"آن مرد در باران آمد"

 

در جوانی های امروز :

 

باران هم نیامد

 

و دل یخ زد در این سرمای بی باران

 

در این ساعات بی پایان ...

 

شکستم در خودم تنها

 

در انبوهی از این " من ها "

 

 چقدر اینجا غریبم من

 

چه بی تو بی شکیبم من

 

نباشی زندگی سخت است

 

میان درد و غم غرق است

 

در این دوران کجایی تو؟

 

چرا از ما جدایی تو؟

 

مگر ماهی به دریا نیست ؟

 

منم ماهی و دریا نیست

 

چقدر بی تو نفس آخر ؟

 

چقدر در این قفس آخر ؟

 

بیا ما را تو باران باش

 

کویریم و تو دریا باش

 

دلم تنگ است یاران

 

بیا ای مرد باران ...

 

 

 

من اگر خوب ، اگر بد ، اگر محزونم

اگر هر شب ز غم دوری تو می مویم

به خدا دست خودم نیست که اشکم جاریست

جز تو آیا غم دل به کس توانم گویم ... ؟

 

...

بغض و اشک و آه و سکوت

باز من و یاد کسی که دوباره نبود

حسرت یک بار گرفتن دست هایش

نام حسرتم را گذاشتم :  " انتظار کبود "

دلم گرفته از این شب های خسته و سرد

من ماندم و افسوس " کاش پیشم بود "

سال ها تنهایی و حس دلتنگی

از این عمر بی حاصل من چه سود ؟

هنوز هم منتظر آمدنش هستم

و دوباره بغض و اشک و آه و سکوت ...

سلام ...

 

سلام به دوستای مهربونم که با وجود غیبت های طولانی مدت من بازم  

فراموشم نکردن

خوب هستین؟

مدتی به نت دسترسی نداشتم . گفتم که فکر نکنید

 فراموشتون کردم

یا حق

 

 

سلام دوستای گلم

امیدوارم که حالتون خوب باشه

سال جدید رو به همتون تبریک میگم ، انشاالله که امسال بهترین سال زندگیتون باشه

بابت تاخیرم واقعا معذرت می خوام آخه می دونین چیه ؟

پدربزرگم فوت کرد ، همون که گفته بودم واسش دعا کنید

...

 

 

قصه ی دلتنگی من ...

 

یکی بود یکی نبود

تو بودی و من نبودم ، تو آفریدی و من آفریده شدم

جمعمان جمع بود : تو ، من ، فرشته ها و عشق و عرش و صدای خنده

چقدر به دنبال پروانه ها دویدن لذت داشت ، وقتی پاهای کوچکم خسته می شد

تو مرا به آغوش می کشیدی ، نوازشم می کردی ، برایم لالایی می خواندی و من در آغوش گرمت

 آرام آرام به خواب می رفتم

چه خواب های قشنگی می دیدم ،  خواب سجده ی ملائک بر من ...

وقتی که بیدار می شدم باز من بودم لبخند های عاشقانه ی تو و عشق بازی هایمان ...

چه روزهایی که دست در دست فرشتگان قدم می زدیم و او برایم از تو می گفت .

یک روز وقتی بیدار شدم و سر از سینه ات بر داشتم احساس عجیبی داشتم

سر برگرداندم ، چشم های فرشتگان پر از اشک بود ...

ولی تو مثل همیشه لبخند زدی و در حالی که نوازشم می کردی گفتی :

عزیزترین مخلوقم ، زیباترینم ! می خواهم راهی سرزمینی دیگرت کنم

اما همچنان با تو و در تو خواهم بود ، همیشه و همه جا

می بینمت و می شنومت ، هر گاه احساس دلتنگی کردی صدایم کن

بدان که من فراموشت نکرده و نمی کنم

خدایم !

اعتراف می کنم از همان لحظه چیزی شبیه ترس قلب کوچکم را لرزاند

نمی دانستنم کجا ، ولی رفتم ...

***

امروز ۲۰ سال از آن روزها می گذرد

آمده ام بگویم ۲۰ سال است که من هستم ، روی زمین ، بدون فرشته ها ...

هنوز هم میدوم ، نه دنبال پروانه ها که دنبال دلم

دیگر وقتی خسته می شوم کسی نیست در آغوشم کشد و نوازشم کند

دیگر با اشک به خواب می روم

دیگر جای لالایی های تو را صدای گریه هایم گرفته است

دیگر نه خواب سجده ی ملائک که خواب آشفته می بینم

دیگر جای لبخند با بغض های عاشقانه ام با تو عشق بازی می کنم

همان دست هایی که زمانی در دست فرشتگان بود اکنون دست شیطان را در دست گرفته و به دنبالش

می دود

آری خدایم

من فراموش کردم که تو همیشه با من و در منی ، فراموش کردم که می بینی و می شنوی ام

فراموش کردم صدایت کنم ، فراموش کردم که تو هیچ گاه فراموشم نکرده و نمی کنی

آری خداوند

من تو را از یاد بردم و این چه حقیقت تلخیست ...

 

مهربانی را اگر قسمت کنیم

من یقین دارم به ما هم می رسد

آدمی گر ایستد بر بام عشق

دست هایش تا خدا هم می رسد ...

حرف های نگفتنی

حرف هایی هست برای نگفتن

و ارزش عمیق هر کسی

به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد .

و کتاب هایی نیز هست برای ننوشتن

و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی

که باید قلم را بکَنم و دفتر را پاره کنم

و جلدش را به صاحبش پس دهم

و خود به کلبه ی بی در و پنجره ای بخزم

و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت ...

                                                                            " دکتر شریعتی "

دست نوشته ها ...

سلام بر تو ای مظهر عشق و منشأ پاكی

با كدامين نام بخوانمت كه زيباترين نام ها نام های توست .

وقتی كه از تو می نويسم قلبم عاشقانه می تپد و قلم با شوق نامت را روی قلب سپيد كاغذ

 حك می كند .

خدايم !  محتاجانه به سويت آمدم تا مشتاقانه در آغوشم كشی

با بغضی كهنه و چشمانی اشكبار نگاه عاشقانه و لبخند مهربانت را از خودت گدايی می كنم

كوله بارم را آورده ام تا سياهی هايش را تبديل به نور و مهربانی كنی

خداوندم !  به دست هايت عاجزانه نيازمندم

دلم برای دست هايی كه در شكم مادر صورتم می كرد

برای دست هايی كه آغوشم می گرفت

برای دست هايی كه وقتی كه هنوز راه رفتن نمی دانستم ، می افتادم

از زمين بلندم می كرد

برای دست هايی كه مهربانانه اشك های كودكی ام را پاك می كرد

برای دستهايی كه هميشه چون حصاری مطمئن دورم حلقه شده بود

برای دست هايی كه هميشه نوازشم می كرد

                                                                                تنگ شده ...

خدای وجودم !  هنوز هم دست هايت را سايبان وجودم كن و محكم در آغوشت نگه دار

آخر خدايم !  من بی تو بودن را نياموخته ام ...

خدايم !  تو خدای منی و تنها كسی كه وجودم تحت اختيار اوست ، درست است آنگونه

كه می خواستی نبودم اما عزيز دلم !  دوستت دارم و می پرستمت !

خدايم !  من از خود فرار كرده و به سوی تو گريخته ام . اين من چون زنجيری سنگين

مانع پروازم در آغوش گرم و پر مهر تو می شود ، پس به مهربانيت قسم

اين من را از من بگير و تبديل به " تو ام " كن .

خدای تنهايم !  من اين من را تاب نمی آورم ...

ای‌حاكم مطلق !  من مال تو و بنده و مملوك تو ام پس بر من تسلط ياب و بر روح و دلم

حكم بران ، روح مرا تسخير كن و پادشاه شهر غريب و غمگين دلم باش .

خدايم ! به عزتت قسم لحظه ای از پيش من مرو كه اين چنين تحملی را در فطرتم ننهادی ...

خدايم !

                                   با من بمان

                                                                  تا هميشه ...

اعتراف

سلام بر تو ای نزدیک ترین دور ...

حالت را نمی پرسم ، چرا که اعمالمان خود گویاست

آمدم اعتراف کنم :

اعتراف به این که سال ها ، در نبودن تو نو که هیچ ،

                                                                              کهنه تر هم می شوند ...

که هر سال تنها تر از سال قبل آمدنت را انتظار می کشیم ...

که این بهار پیر ، فقط به شوق دیدن توست که سبز می پوشد و منتظرانه دعا می خواند ...

که در غم نبودنت فصل دلمان همیشه پاییز است ...

که در دید و بازدید عزیزان همواره جای عزیزترین کسمان خالیست ...

که هر سال با شوقی سرشار از تصور آمدنت منتظرانه در انتظار سال جدید 

و باز نبودنت

                       و باز غم ...

و اعتراف به این که هر  لحظه ی  نبودنت را ،

                                                                        سال ها  پیر می شویم ...

 

اعتراف می کنم که دلتنگم ...

 

 

 

                         

سوال .... ؟

 

سلام

یه سلام گرم و صمیمی مثل دلای مهربون دوستایی که تو این

مدت تنهام نذاشتن

انشاالله که هر روزتون بهتر و پر بارتر از دیروز باشه

این آپ در مورد یه سواله که لطف کنید بعد از خوندنش

اول خوب فکر کنید بعد جواب بدید :

 

" بزرگترین تجربه ای که در طول زندگیتون

 

بدست اوردید چیه و چه درسی ازش گرفتید ؟ "

 

منتظر جوابتون هستم

یا علی مدد

...

ای قبله ی آمال من ای مقصد عالی

دنبال توام با همه ی بی پر و بالی

 

عمری است که نزد تو به امید جوابی

بگرفته تمام سخنم لحن سوالی

 

گر حال من عاشق دلداده بپرسی

ای خوب !  به جز دوری تو نیست ملالی

 

قومی به وصال تو رسیدند و من اینجا

خو کرده دلم با کری و کوری و لالی

 

با فکر و خیال تو فقط می گذرد عمر

ای کاش به پایان رسد این عمر خیالی

 

گفتند دو روز است غم و محنت دنیا

هر لحظه ولی می گذرد بی تو چو سالی

 

هر بار که وا می کنم این سفره ی دل را

مانده است به هر گوشه ی آن جای تو خالی

 

امروز بیا تا بدهم جان به وصالت

فردا که دهم جان ز غمت نیست مجالی

 

دیری است که از چشمه ی رخ می گذرد اشک

تا کی گذرت افتد از این سمت و حوالی ...

 

                                                                                           " حسن بیاتانی " 

 ....

سکوت می کنم

ولی نبودت در عظمت سکوت هم نمی گنجد

بغض می کنم

در حرف های باد کرده در گلویم جای نمی گیرد

گریه می کنم

اشک جاری ام هم غم از دلم نمی شوید

تنها می مانم ...

 

          

عذر خواهی

 

سلام به دوستای گلم

انشاالله هر جا که هستین به لطف خدا سالم و سلامت باشید

طاعات و عباداتتون قبول باشه

واسه تاخیر تو آپ کردن واقعا شرمندم ، آخه مامانبزرگ و بابابزرگم حالشون خوب نیست

خواهشا واسه همه ی مریضا دعا کنید

کمتر وقت می کنم بیام نت ولی با این حال میشه گفت به وب همتون سر زدم اما نتونستم نظر بدم

بازم معذرت میخوام

انشاالله فرصت کردم آپ می کنم

 

                                                                 " خیلی دوستون دارم "

                                                                                                                                           " التماس دعا "

بخوان ...

 

بخوان ما را كه می ‌گويد كه تو خواندن نمی ‌دانی؟

تو بگشا لب ، تو غير از ما، خدای ديگری داری؟

رها كن غير ما را... آشتی كن با خدای خود .تو غير از ما

چه می ‌جويی؟

تو با هر كس به جز با ما، چه می ‌گويی؟

و تو بی من چه داری؟ هيچ!

بگو با من چه كم داری عزيزم، هيچ!!

هزاران كهكشان و كوه و دريا را .... و خورشيد و گياه و

 نور و هستی را...

برای جلوه ی خود آفريدم من

ولی وقتی تو را من آفريدم بر خودم احسنت می ‌گفتم

تويی زيباتر از خورشيد زيبايم... تويی والاترين مهمان

دنيايم

كه دنيا، چيزی چون تو را، كم داشت... تو ای محبوب‌تر

مهمان دنيايم

نمی ‌خوانی چرا ما را؟؟... مگر آيا كسی هم با خدايش

قهر می گردد؟

هزاران توبه‌ات را گرچه بشكستی.... ببينم، من تو را

از درگهم راندم؟

اگر در روزگار سختيت خواندی مرا....اما به روز شاديت،

يك لحظه هم يادم نمی ‌كردی

به رويت بنده من، هيچ آوردم؟.... كه می ‌ترساندت

از من؟

رها كن آن خدای دور... آ‌ن نامهربان معبود.... آن مخلوق

خود را...اين منم پروردگار مهربانت، خالقت

اينك صدايم كن مرا

با قطره اشكی به پيش آور دو دست خالی خود را ...

با زبان بسته‌ات كاری ندارم

ليك غوغای دل بشكسته‌ات را من شنيدم

غريب اين زمين خاكيم.... آيا عزيزم، حاجتی داری؟

تو ای از ما كنون برگشته‌ای، اما...كلام آشتی را

تو نمی ‌دانی؟

ببينم، چشم‌های خيست آيا، گفته‌ای دارند؟

بخوان ما را... بگردان قبله‌ات را سوی ما ... اينك وضويی

كن

خجالت می ‌كشی از من... بگو، جز من، كس ديگر

نمی فهمد

به نجوايی صدايم كن ...بدان آغوش من باز است

برای درك آغوشم شروع كن...

يك قدم با تو .... تمام گام‌های مانده‌اش، با من ...

                                                       

                                                                                                   منبع :وبلاگ مه نگار

 

گنه کردی بیا می بخشمت ، گفتم که غفارم

تو با خود دشمنی کردی ولی من دوستت دارم

اگر من با تو بد بودم تو را دعوت نمی کردم

گشودم در که برگردی ببینی لطف بسیارم ...

درد و دل ...

سلام بر تو ای دلتنگ تر از آسمان ...

آنقدر در کوچه های بی کسی تنها مانده ام که دیگر جز اشک ندارم .

اینجا تاریک است ...

                   اینجا دور است ...

                                   من اینجا اسیرم ...

اینجا دست های سردی مدت هاست که گرمای دستانت را به انتظار نشسته اند .

اینجا دلی سوخته تو را می خواهد .

اینجا تنی خسته آغوشت را نیازمند است .

اینجا سکوتی سنگین تو را فریاد می زند .

اینجا روحی دردمند تو را می طلبد .

اینجا غریبی غمگین تو را می گرید .

اینجا چشمانی غمبار تو را می بارند .

اینجا احساسی زخمی تو را محتاج است .

اینجا من منتظر توام ... !

 

ای روشن تر از آفتاب !

من در غم یخ بسته ام ، در غریبی می سوزم ، در تنهایی می کاهم و در اندوه بی تو بودن

دست و پا می زنم .

من قدم به قدم این فاصله ها را اشک می ریزم

ثانیه به ثانیه ی این دوری را با صدای بلند می گریم

غریبی لحظه های این جدایی را بغض می کنم

و به عظمت تمام بی تو بودن ها سکوت می کنم ...

دیگر تو که می دانی غم غریبی و تنهایی با دل چه می کند ... !

چقدر دلتنگم   چقدر دورم  و چقدر خسته ام !

دست هایم همیشه منتظر ، چشم هایم همیشه ملتمس و قلبم همیشه ملتهب است ...

بیا و روح کبودم را تو مرهم باش .     من اینجا تنهایم !

 

اینجا تاریک است ...

                   اینجا دور است ...

                                   من اینجا اسیرم ...